رفیق

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهام رفیق» ثبت شده است

چند روزی ـه حال مردمـــم خوب نیست همش خبر بد .................. ال سعود


چند روزی ـه کار مردمــــم شده زیر نویس خوندن شبکه ها تا نکنه عزیزشون یکی از اونا باشه .................. ال سعود


چند روزی ـه نفرتم از یه عده داره فوران میکنه ولی نمیدونم چیکار باید بکنم .................. ال سعود


چند روزی ـه دارم دوران جاهلیت مدرن رو بروی خودم میبینم .................. ال سعود


چند روزی ـه همش یاد همه بدبختی های منطقه می افتم .................. ال سعود


چند روزی ـه ذکر زبونم شده لعنت بر .................. ال سعود



میدونی چیه


چند روزی ـه همش میشنوم اونم ....... مــــُــــرد رفیق




  • هامون


آره کلی مشکل دارم که نمیدونم کدوم یکی رو چه چوری حل کنم ...


شاید بگی ای بابا دوباره این شروع کرد تلخ گفتن ...


شاید ...


اما خوب مشکلات نیاز به یه امید داره تا بتونی اونو حل کنی ... امیدی مثل یه وفادار .... مثل یه رفیق


ما که دور و ورمون چنین چیزی نداریم ولی خب باید ادم جالبی باشه ...


تو این دوره و زمونه پیجیده نمیدونم کجا باید پیداش کنم .... اصلا چه شکلی .... مشکل اینجاست میگن شبیه همین آدمای دور و ورمونه ... ینی کدومشون میتونه باشه


واقعا بین این ادمایی با نگاه های سرد و بی روح میتونه اون رفیق باشه ... ادمایی که فقط به فکر خودشون هستن ... ادم هایی که برای بالا رفتن و پیشرفت کردن از شونه های دیگران استفاده میکنن ... ادمایی که چون بهشون ظلم شده برای ارامش خودشون به دیگران ظلم میکنن


نمیدونم ...


شاید جایی دیگر ... شاید همین جا ...


ولی بالاخره پیداش میکنم ...


به امید اون روز ...

  • ۴ نظر
  • ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۱۲
  • هامون


خیلی تنهام رفیق ...

انقدر تنهام که نمیتونم به اطرافیانم این رو بگم که .: من تنهام ... :.


نمیدونم از کجا شروع کنم شاید بهتر باشه اصلا شروع نکنم شاید گفتن این حرفها ...  این جا ... تو فضای مجازی مشکلی رو حل نکنه ولی خب اینم برای خودش یک راه حله ...


خیلی ها معنی تنهایی رو نمیفهمن ... شاید چون خودشون تا حالا باهاش مواجه نشدن ... فکر میکنن تنهایی یعنی این که کسی کس دیگه رو نداشته باشه ... همین ... خب تا قسمتی این حرف درسته ولی این حرف کامل نیست ......... من تنهام با این که خیلی ها دور و ورم هستن ... خانواده .. رفیق ... فامیل ... اما .. اینها تنهایی من رو پر نمیکنن ...

همه هستن ولی انگار نیستن ...

بزارید روز از زندگیم رو براتون تعریف کنم:

خب من معمولا ساعت7 صبح از خواب بلند میشم و اماده رفتن به شرکت میکنم (از خود تعریف نباشه برنامه نویس نرم افزار هستم) تاکسی - مترو  .... ساعت 10 میرسم شرکت ... خب کار کار کار کار کار ... تا ساعت 6  .. بعد راه می افتم میام به سمت خونه. مترو - تاکسی ساعت 8 الی 9 میرسم خونه بعد شام میخورم و یه کم کنار خانواده و دوباره میرم سر PC و کار کار کار .... تا 1 الی 2 میگیرم میخوابم ....


این یکی از روزهای زندگی من بود ....


ادامه دارد ...


تا اینجا فعلا کافیه راستی خوشحال میشم درباره زندگی من نظر بدید...

  • ۴ نظر
  • ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۰۱
  • هامون